کودکی در من آهنگ امیدواری می نوازد
نیمه شب دیشب حرکت کردیم به سمت ضریح خیلی خیلی خیلی خیلییییییییی شلوغ بعد از چند ساعت توی نوبت ایستادن بالاخره دستم رسید من اشک، من نگاه 🥹😭 در حد یک دقیقه نمی ذاشتن بیشتر بمونی وقتی تو صف بودم اینقدربهم فشاردادن که داشتم له می شدم بعدش یه کمر درد و دلدرد زیااااد طوری که حس می کردم یه چیزی توی شکمم خونریزی کرده با این حال باید راه میومدی همراه بقیه:( مسیر خونه تا حرم 71 عمود باید پیاده بریم باز بیاده برگردیم پاهام تاول زده 🤧😂 هیچ ونی یا اتوبوسی نمی بره وتماما میرن مرز خسته رسیدم فقط خوابیدم الان که بیدار شدم دیگه درد ندارم☺️ * سرفرصت بیشتر می نویسم می خوام نگه دارم بصورت سفر نامه دربیاد هر وقت دلتنگ شدم بخونم...
برچسبها: روزمرگی
| Design By : Pichak |
