کودکی در من آهنگ امیدواری می نوازد
مامان ناهار پخته بود با اینکه کارگاه بودم و خسته اومدم سر قابلمه غذا بکشم (من چون کارگاه بودم دیر اومدم) میلی به غذا نداشتم بابا نون سنگک داغ خرید بود یه تیکه برداشتم.. عصری هم توی کارگاه بودم مامان رفته بود سوپری برام نون خامه ای خرید بود می دونه خیلی دوس دارم دیروزم خریده واسم مثلا مدتیه، قند مصنوعی نمی خورم مگه مامان می ذاره😂 قرص زینک که می خورم بو آهن زنگ زده میده☹️ بزور مصرف می کنم، اونم یکی درمیون انگار باز بدنم حساسیت نشون داده. آبجی الان تماس گرفت، گفت تا آنلاین شدن مدرسه دخترش، تصمیم گرفتن برن شمال پیش شوهرش چیزی هم نگفته بود الان بتمنی گوشی برداشت مگه خاله من شمالم.. اولش فکردم همینجوری چیزی میگه بچه اس خب وقتی گوشی داد به خواهرم گفت اره، ما صبح رسیدم ومن دلم گرفت 😔 دیگه خیلی دور شدن معلومم نیس کی بیان دلم برای بتمنی خیلی خیلی تنگ میشه بازم دلتنگی، بازم فقط ویس های بتمنی می تونم گوش بدم ودلتنگی هامو رفع کنم.. مامان از وقتی فهمیده مرتب نق می زنه کرونا اومده بچه هام جای غریب خطرناکه نگیرن و.. اخه یه نمه مثبت باش مادر من این چه افکاریه داری اخه😡 من واقعاااا از منفی حرف زدن تا مرز چیززز عصبانی میشم..
برچسبها: روزمرگی
| Design By : Pichak |
